مِهرنِگارْ_

  • خانه 

چهل و هفت

17 اردیبهشت 1401 توسط مِهرنِگارْ_

پشت در مطب ایستاده بود. پسرش داشت در تب می‌سوخت. نوزاد گریان را به سینه فشرد. اما بعد اورا با فاصله از خودش گرفت تا دمای بدنش نوزاد را تبدار تر نکند.

بی‌تاب بود و گلوله های داغ اشک روی گونه هایش می‌لغزید. بچه را تکان تکان می‌داد و با بی‌قراری مرتب از مادرهای در سالن انتظار می‌پرسید که آیا قبلا به این پزشک مراجعه کرده اند؟ طبابتش چطور است؟ نکند نتواند بیماری پسرش را تشخیص دهد و حال بچه بدتر شود؟

می‌پرسید و جواب می‌گرفت، ولی از بی‌قراری اش کم نمی‌شد.

منشی شماره ی بیمار بعدی را صدا زد. به برگه ی توی دستش نگاه کر. چهل و هفت‌‌. هنوز سه نفر مانده بود تا نوبتش شود‌‌. همینطور که زیر لب لالایی می‌خواند و بچه را آرام آرام تکان می‌داد چشمش روی در چوبی مطب خیره ماند. به نشانی که روی در مطب حکاکی شده بود نگاه کرد.

*"یا من اسمه دواء و ذکره شفاء"*

دلش لرزید. خدا را صدا زد:"خدای عزیزم، خدای قلب های بی‌تاب مادرها، خدای شفا بخش بیماران…”

کمی که گذشت دل مادر و گریه ی کودک هردو آرام گرفت.

منشی صدا زد:” بیمار شماره‌ چهل و هفت…”

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: السلام علیک یا امیرالمومنین [عضو] 
  • غزلهای عاشقی
  • راهیان نجف اشرف
  • سایدا
4 stars

احسنت. زیبا بود
الا بذکر الله تطمئن القلوب

1401/02/17 @ 06:25


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مِهرنِگارْ_

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس